printlogo


کد خبر: 196936تاریخ: 1398/7/23 00:00
شب عجیب منامه
شکست تلخ با چاشنی کشک، سیر‌ و خون

امیر اسدی


 ایران- بحرین و دوباره ماجرای کشک بادمجان معروف. اتفاقی که 18 سال از وقوع آن می‌گذرد اما هر بار که تیم ملی خود را برای بازی با بحرین آماده می‌کند، خاطره‌ها تازه می‌شوند. خاطره‌هایی که بعضاً نکته‌های جدیدی را نیز در خود جای می‌دهد. جعبه سیاه آن بازی معروف که با نتیجه 3 بر یک به سود حریف تمام شد، رضا چلنگر است. دست راست و مترجم میروسلاو بلاژویچ که سیر تا پیاز ماجرا را تعریف می‌کند؛ از روزی که ایران به منامه سفر کرد تا اتفاق‌هایی که پای پرواز و در مسیر برگشت رخ داد اما صحبت‌های ابتدایی رضا چلنگر: «ابتدا قرار بود سفر ما سه روزه باشد. یعنی یک روز قبل از بازی به بحرین برویم، مسابقه بدهیم و فردای بازی نیز برگردیم. چون در کمپ تیم‌های ملی ازدحام زیاد بود، مسئولان توافق کردند که زودتر حرکت کنیم و به منامه برویم. تصمیم بر این شد که دو، سه روز قبل از بازی سفر کنیم تا بازیکنان با آب و هوای بحرین خو بگیرند. همان مقطع بحرین با تایلند بازی داشت، در تایلند و ورزشگاهی بزرگ که تماشاگران کمی از آن استقبال کردند. فکر می‌کنم روی هم 20- 15 نفر در ورزشگاه حضور داشتند که یکی از سکوها آتش گرفت. 8- 7 صندلی آسیب دید و در شرایطی که تایلند بهتر از بحرین بازی می‌کرد، داور چینی رأی به لغو این دیدار داد. بازی به سه روز بعد موکول شد، یعنی تیم ما باید سه روز بیشتر در بحرین می‌ماند و اینجا تمرین می‌کرد. بلاژ گفت ‌ای داد بیداد، یعنی باید چند روز دیگر در بحرین بمانیم؟ عده‌ای از بازیکنان در تیم‌های اروپایی حضور داشتند و گروهی هم در ایران. سخت بود آنها را در اردو حفظ کرد، واقعاً حوصله‌شان در منامه سر می‌رفت. آخر چقدر باید در هتل می‌ماندند و فقط تمرین می‌کردند؟ اگر می‌خواستیم آنها را بیرون ببریم هم پول زیاد نیاز داشتیم که تهیه آن سخت بود. تازه منامه جای خاصی هم برای تفریح نداشت. آنجا دچار چنین مشکلاتی شدیم و البته در انتظار اینکه بازی تایلند- بحرین برگزار شود. سه روز گذشت و در نهایت تعجب دیدیم که داوران چینی حذف شدند و سه داور از مالزی این بازی را سوت زدند. همان داورانی که در بازی رفت ایران- بحرین گل سالم علی کریمی را مردود اعلام کردند. بحرین این بازی را برد، به منامه برگشت و حالا ما منتظر دیدار با این تیم هستیم.»
اتفاق‌های منامه به قدری عجیب بود که رضا چلنگر همچنان با تعجب آنها را نقل می‌کند. 18 سال گذشته اما هنوز هم ناگفته‌هایی باقی مانده: «در بحرین امکانات خوبی در اختیار تیم ملی قرار ندادند. زمین‌های درب و داغان، کم نور و تاریک به تیم ملی می‌رسید. یادم می‌آید شب بازی روی زمین تقریباً شنی تمرین کردیم و تازه نور آنچنانی هم وجود نداشت. بچه‌ها اما آنقدر خوب تمرین کردند که بلاژ به موفقیت امیدوار شد. شب از تمرین برمی‌گشتیم که یک آقایی از طرف سفارت آمد و گفت فردا ناهار میزبان شما هستیم. مرحوم رنجبر مخالف بود و گفت اجباری که نیست، می‌توانیم نرویم. بلاژ اما همیشه می‌گفت تیم ملی متعلق به مردم است و سفارت هم نماینده آنها محسوب می‌شود. گفت اگر برویم هم مشکلی به‌وجود نمی‌آید. فردا شد و به هتل اینترکونتیننتال منامه رفتیم و آن ماجراهای جالب پیش آمد.»
داستان همان کشک بادمجان معروف متعلق به میهمانی سفارت در همین هتل چند ستاره است. رضا چلنگر اما اتفاق‌های جالب دیگری را از آن روز نقل می‌کند: «در هتل‌های معروف، علاوه بر سوپ، چند پیاله هم مخلفات می‌آورند تا میهمان‌ها قبل از غذا بخورند.
یکی از این پیاله‌های کوچک هم کشک بادمجان بود. به جرأت می‌گویم نزدیک به یک قاشق و نصفی. کوکو سبزی، کوکو سیب‌زمینی، سیر‌ترشی و 8- 7 نوع غذای این مدلی هم در پیاله‌ها بود. بعد از صرف آنها نوبت به غذای اصلی رسید. سفارت به تیم ملی اهمیت داده و برای بازیکنان و کادرفنی احترام قائل شده بود. روی هر میز هم سه‌، چهار بازیکن نشسته بودند. یکهو دیدیم بشقاب پر از برنج همراه با جوجه کباب، برگ و کوبیده از راه رسید. معمولاً روز مسابقه می‌گویند گوشت سفید بخورید و قرمز نه. مرغ می‌دهند، ماهی نمی‌دهند. روی نوشیدنی‌ها دقت می‌کنند و البته ماست را هم فاکتور می‌گیرند. جالب اینکه هم کشک بود و هم سیر‌ترشی. دو حبه سیر که بخورید می‌دانید چکار می‌کند؟ برنج پرپیمانه و کشک که بماند. روز مسابقه چنین تغذیه‌ای اشتباه بود اما ما فکر می‌کردیم سفارت می‌داند و رعایت می‌کند. سفارت می‌خواست احترام بگذارد، در حالی که این هزینه سنگین تیم را اذیت می‌کرد. بخصوص که 7- 6 ساعت بعد باید وارد زمین می‌شدیم. بچه‌ها خوردند و بعد هم کافه گلاسه، کافه شیک و بستنی سفارش دادند. زدند و توپ توپ شدند.»
به جز تغذیه، اتفاق‌های دیگری هم در ورزشگاه رخ داد که موفقیت احتمالی تیم ملی تحت تأثیر آنها قرار گرفت: «به ورزشگاه که رسیدیم، دیدیم فقط به دو هزار نفر ایرانی اجازه ورود به ورزشگاه را داده‌اند. میزبان بلندگوهای بزرگی تدارک دیده بود که ارتفاعش به اندازه قد یک آدم می‌رسید. اینها را در چند نقطه ورزشگاه تعبیه کرده بودند و تنبک و نقاره هم داشتند. حتی به فارسی هم بد و بیراه می‌گفتند. هوا شرجی بود و زمین را هم خیس کرده بودند. داور هم مدام بازی را متوقف می‌کرد، هر چند اشتباه‌هایی هم از بازیکنان ما سر زد.
نمی‌دانم تأثیر غذا بود یا جوی که تماشاگران ساخته بودند. بلاژ معمولاً قبل از بازی یک جلسه در هتل می‌گذاشت و دیگر تا بین دو نیمه سراغ بازیکنان نمی‌رفت. این بار اما او عادت خود را کنار گذاشت و هنگام گرم کردن به بازیکنان بحرین خیره شد.
وقتی به رختکن برگشتیم، او گفت انگار بازیکنان بحرین مواد مخدر به خودشان تزریق کرده‌اند، اینقدر که برای این مسابقه جدی هستند. آنها عوامل بیرونی را حذف و فقط روی این بازی تمرکز کرده بودند.
گفت آنها وارد زمین که بشوند، می‌زنند بازیکنان ما را لت و پار می‌کنند. بحرین حذف شده بود، حتی اگر بازی را می‌برد. این هجم از انگیزه اما میان یک تیم حذف شده بی‌سابقه بود. صفایی‌فراهانی آمد، استخاره گرفت، قرآن را وسط گذاشت و بازیکنان آماده حضور در زمین شدند. علی دایی در بازی‌های قبل آسیب دیده و بخیه زده بود. بازیکنان بحرین که با اطلاعات کامل وارد زمین شده بودند، بخیه‌های او را شکافتند، سرش را شکستند و او را از چند نقطه زخمی کردند. نیمه رسید و بلاژ سر بازیکنان داد و هوار کشید. از میرزاپور و مهدوی‌کیا بگیرید تا کریم، کاویانپور و دیگر بازیکنان. دایی هم عصبانی بود و فقط داخل رختکن اینطرف و آنطرف می‌رفت. بلاژ دایی را به بازیکنان نشان داد که خون از سر و رویش سرازیر شده بود. گفت از علی دایی خجالت بکشید که مثل یک شیر زخمی‌اش کرده‌اند. می‌روید داخل زمین و به قیمت دریافت کارت زرد و قرمز، حریف را می‌زنید. باید جبران کنید و گل بزنید، این آخرین راه ما است. شرایط اما تغییر نکرد و ما یک گل توسط علی دایی به ثمر رساندیم و در نهایت بازی را با نتیجه سه بر یک واگذار کردیم.»
آخرین بخش از مرور خاطره و ذکر ناگفته‌ها به بازگشت تیم ملی از بحرین مربوط می‌شود. چلنگر می‌گوید: «آمدیم تهران و به ما خبر دادند که فرودگاه مملو از جمعیت است. می‌خواستند بازیکنان را از نقطه‌ای دیگر خارج کنند که بلاژ اجازه نداد. او رو به بازیکنان گفت جنایت که نکرده‌اید، باید از میان مردم خارج شوید. همین اتفاق افتاد و گروهی از مردم به بلاژویچ گل هم دادند. او زد زیر گریه که من، برانکو و کتیرایی سراغش رفتیم. گفتیم چه شده که بلاژ در جواب گفت اگر من جای این مردم بودم به جای گل، آب‌ دهان سمت سرمربی می‌انداختم. ما به جام جهانی نرفتیم اما آنها در یک روز بارانی با دسته گل به استقبال ما آمدند.»

 


Page Generated in 0.0062 sec